برای آنکه به خودمان احترام بگذاریم باید ابتدا در تعامل با تمامیت خود واقعیمان باشیم. اما ما برای ندیدن و حتی انکار بخشی عظیم از وجودمان که شامل ضعفها، شکنندگیها، انگیزهها و تمایلات نهان ماست، عمدتا به دلیل احساس شرم کاذبی که جامعه و فرهنگ به ما القاء کرده، ارتباطمان با خود اصیلمان را از دست میدهیم و با تمامیت خویش نمیتوانیم زندگی کنیم. اما حقیقت این است که ندیدن به معنی نبودن نیست و انکار هستها زیستن را مختل میکند. ما برای پنهان کردن بعدی از خویشتن که نزیسته میماند ممکن است هر طور که میتوانیم خود را مشغول کنیم و گاها این مشغولیتها را به صورت افراطی و اعتیادگونه پیگیری کنیم و با عناوینی همچون عشق و علاقه بیحدو حصر، زیرکانه و البته گاها ناخودآگاه توجیه میکنیم. در حقیقت بسیاری از همین رفتارها و وضعیتهای افراطی که عنوان عشق و علاقه را یدک میکشند و البته میتوانند فیالذاته سازنده، مفید لذتبخش نیز باشند مامنی برای گریز از خویشتن اصیلی است که از کاووش، شناخت و مواجهه با آن خودآگاه یا ناخودآگاه واهمه داریم. در داستان براداران کارامازوف داستایووسکی آمده: مهمتر از همه اینکه به خودت دروغ نگو؛ انسانی که به خود دروغ میگوید و به دروغ خود گوش میدهد به نقطهای میرسد که دیگری دسترسی به هیچ حقیقتی درباره خویشتن و دیگران نخواهد داشت و بدین گونه احترام را به خود و دیگران و در نهایت عشق را از دست خواهد داد.
خسرو معصومی