در سال ۱۷۳۱ پادشاه سوئد، فردریک یکم، شیری را به رسم هدیه دریافت کرد. این یکی از اولین شیرها در منطقه اسکاندیناوی بود. اما چیزی نگذشت که شیر بیمار شد و مرد. پادشاه آنقدر به شیر علاقه داشت که دستور داد آن را تاکسیدرمی کنند. به همین خاطر شیر را به یک تاکسیدرمیست تحویل دادند و او هم مشتاقانه کار را پذیرفت. اما حاصل کار چیزی از آب درآمد که در تصویر میبینید.
دلیل این افتضاح این بود که تاکسیدرمیست و مسئولین موزه اصلا تا آن زمان به عمرشان شیر ندیده بودند که بدانند هیبت و قیافهاش چگونه است و برای انجام کار تنها به الگوبرداری از یک نقاشی بسنده کرده بودند. در واقع، اتفاقا بر اساس الگوی انتخابی م تاکسیدرمیست کارش را خیلی خوب و دقیق انجام داده بود، ولی بر اساس واقعیت کار یک افتضاح مضحک تمامعیار از آب در آمد.
بله دوستان، این حکایت آشنا، حکایت عملکرد آدمهایی است که نه دانش، نه تصور و نه تصویر درستی از کار درست و درست انجام دادن کار دارند. ولی خب، درود و سلام بر اعتماد به نفسشان.
خسرو معصومی